پارت شصت و دوم :

بلند شد و شروع به تکان دادن خاک لباسش کرد .گفت:
_شنیدی میگن روغن ریخته را خرج امام‌زاده کن..!!.بهتر نیست از زندگیت استفاده بهتری بکنی؟
آسمان غرش بلندی کرد.به شدت سردم شده بود.گفتم:
_جالبه…هر کس در این زندگی می‌خواد …می‌خواد از من استفاده کنه!!ایمان بخاطر پولم با من ازدواج کرد.فرشته و آریا منو به عنوان دختر جایگزین انتخاب کردند.شما می‌خواین از من به عنوان جاسوس استفاده کنید

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۳۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان رمان تاریکترین سایه فاطمه مهدیان دنیای رمان

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Sahar

    00

    وایی وایی قلبم😍😍کی بود؟کی بود؟🤔🧐چرا یهو راحت ایمان طلاقش داد؟🤔 چرا حس میکنم یه ماجرا این وسط هستش🧐🤔 بی صبرانه منتظر پارتی هستم که***از این ماجرا برمیداره😌قلمت مانا نویسنده جون 🤩😘😍

    ۱۱ ماه پیش
  • فاطمه مهدیان | نویسنده رمان

    از همراهی و نظرات شما بزرگوار سپاسگزارم

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.